سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه بنده خالصانه توبه کند، خداوند او را دوست بدارد و گناهانش را در دنیا و آخرت بر او بپوشاند . [امام صادق علیه السلام]
یاغیان
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 13401
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 0
........... درباره خودم ...........
یاغیان
گروه یاغیان

........... لوگوی خودم ...........
یاغیان
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... دوستان من ...........
ریکی
کولی
وست

............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • (( کانال 4 ))

  • نویسنده : گروه یاغیان:: 84/12/11:: 11:57 صبح

                                                            (( کانال 4 ))  

    بابام اول ها همه تبلیغ های تلویزیون را حفظ بود . تبلیغ های خنده دار که شروع می شد از همان اولش می خندید وسرش را تکان اما حالا فقط نگاه می کند مامانم که می زند یک کانال دیگر هیچی نمی گوید . یک روز بابام به مامانم گفت ، این خانم پلیس ِ خیلی خوشگل ِ با اون آنتن ِ ، ککی مَکی بودن . مامانم گفت ، اگه به همه چی این قدر اهمیت می دادی زندگی مون این جوری نبود  . نمی دانم زندگی مان چه جوری است اما مامانم همیشه می گوید ، زندگی مون ، زندگی مون . یک شب عروسی دختر خالم بود . بابام نیامد. گفت تلویزیون یک فیلم قشنگ داره که تکرار نداره . صبح که پاشدم  تلویزیون روی کنال 4 بود . بابام هم نبود .معلوم بود تازه رفته . فهمیدم بازم با مامانم دعوایش شده چون شب هایی که باهم دعوایشان می شد ، مامانم دیشبش تو اتاق من می خوابید و بابام هم صبح زود می رفت . وقتی هم که می آمد پول ها را می شمرد و می گذاشت روی طاقچه . یک روز مامانم پشت تلفن به خالم گفت ، مردا همشون پردر سوختن . آن موقع بابام هنوز این جوری نشده بود . مامانم تلفن را که قطع کرد ، رفت نهار درست کنه . بهش گفتم ، مامان تو چرا مثِ اون خانوم پلیس ِ نِمیری سر کار ؟ گفت ، اونا زنای تو تلویزیون . نفهمدیم یعنی چه. بهش گفتم ، اما من می خوام پلیس بشم . با من که حرف می زد رب ریخت روی لباسِش سرم داد زد و گفت ، اکه هی بچه چقدر حرف می زنی . بعدش هم تندی رفت لباش را عوض کرد تاب زرد ش را پوشید . صدای زنگ در که آمد ، رژ لب قرمزش زد و بدو بدو رفت دررا بازکرد . بابام پول ها را گذاشت روی طاقچه و زیر شلواری پوشید . نشت جلوی تلویزیون و زد کانال 4 . اصلن بابام همیشه میزد کانال 4 ماه پیش که همسایمان مرد بابام نیامد سر ِ خاک گفت ، سریال خانوم پلیس ِ آخرین قسمتش ِ . بعدن فهمیدم خانوم پلیس ِ توی قسمت آخر کشته شده . وقتی از سر خاک آمدیم ، خانه بابام به صفحه برفکی تلویزیون خیره شده بود .

    آسیه متقی


    نظرات شما ()

  • سخنان بزرگان

  • نویسنده : گروه یاغیان:: 84/10/6:: 11:5 عصر

                      نویسنده آتش است.

                             در ادبیات خشونت نشانه عشق است

                                                        ((ماریو بارگاس یوسا))      


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ